امیر محمدعزیزمامیر محمدعزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

من و نخوووود

هوراااااااااااااااااااااااااااااا نی نیم به دنیا اومد

سلاااام هستی مامان...خوش اومدی عشقم....انقدر خوشحالم که نگو ....دوشنبه ٩دی بود با خاله ایسان تصمیم گرفتیم از این روزای اخر چنتا فیلم و عکس بگیریم تا یادگاری بمونه ...کلی عکس انداختیمو و کلی خندیدیم من چنتا حالت رفتن به بیمارستانو گرفتمو و عکس انداختم و ٢باره ساکتو ریختمو ومرتب کردم و لباسامو جمع و جور کردم و یه حسی داشتم ومیل به شام خوردن هم نداشتم و زود رفتم خوابیدم و ساعت ٣ بیدار شدم دلم سفت شده بود و احساس میکردم نفق دارم تند تند میرفتم دستشویی ..منو خاله ایسان پیش هم خوابیده بودیمو بابا امیر تو اتاق شما خوابیده بود و گفتم یه سیب بخورم شاید بهتر بشم در یخلو باز کردمو یه سیب خوردم بابا امیر صدام کرد و گفت خوبی؟گفتم اره بخواب گشنمه دارم سیب...
9 فروردين 1393